جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

سهیل اعرابی: سهراب! گرچه نیستی؛ اما نامت همیشه با ماست

به مناسبت فرا رسیدن زادروز شهید سهراب اعرابی، از جانباختگان حوادث بعد از انتخابات و جنبش سبز، برادر وی طی دلنوشته ای، یاد و خاطره و راه او را گرامی داشت.
به گزارش جرس سهیل اعرابی در پست اخیر صفحۀ فیس بوکی خود، در آستانۀ چهارم اسفند ماه و تولد سهراب نوشته است:
نامه‌ای به برادرم سهراب
باز هم اسفند آمد.
باز هم تولد فردی است که سمبل مقاومت نامیده شد.
درود سهراب جان، برادر نازنینم.
امروز روز توست. چهارم اسفندماه. روزی که تو به دنیا آمدی.
سهراب! این بار برایت نامه‌ای نوشتم تا کمی با تو درد دل کرده باشم.
می‌خواهم از ۳ سال درماندگی و سه سال مبارزه مردمِ آزادی خواهی که برای آزادی خود مبارزه می‌کنند، بگویم.
سهراب! ۳ سال گذشت و همچنان مردم برای به دست آوردن حق خود با دیکتاتور زمانه در حال جنگ و جدل هستند.
اما چیزی که من را آزار می‌دهد، نوع مبارزه است.
برادر عزیزم! به یاد داری آن روزهایی را که من، تو و دیگران به خیابان می‌رفتیم و در فضای حقیقی سعی در آگاه سازی مردم داشتیم؟
اما مدت خیلی زیادیست که خارج از فضای مجازی و در زمینه آگاه سازی مردم فعالیتی دیده نمی‌شود.
زمانی که به یاد تلاش‌های تو می‌افتم، حس شرمندگی به من دست می‌دهد.
به یاد می‌آورم که چگونه تلاش می‌کردی تا با تک تک اقشار جامعه صحبت کنی.
یادت می‌آید با پسری که هوادار احمدی‌نژاد بود، چقدر با متانت صحبت کردی؟ من خوب به یاد دارم آن روز را…
برخورد تو به قدری منطقی و دمکراتیک بود که حتی آن جوان تحت تاثیر صحبت‌های تو قرار گرفت.
بله سهرابم! من خوب به خاطرم مانده که برای نشان دادن راه درست به مردم، چه تلاش‌هایی کردی.
برادرم! اما، ما راه را به اشتباه رفتیم و این موضوع من را آزار می‌دهد. از خود سانسوری گرفته تا برخوردهای احساسی. به قدری مرز کشی بین گروه‌ها و احزاب مختلف زیاد شده که هر کسی هم سعی در نزدیک کردن این گروه‌ها به هم را داشته باشد، با بد‌ترین الفاظ ممکن مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرد.
من می‌دانم که این رفتار با روحیه تو سازگار نیست.
و به واقع به دور از آداب دمکراتیک نیز هست.
برادرم! درد من از بین رفتن تو نیست.
درد من، حکومت نیست!
درد من، درد مردمی است که سرکوب و فرهنگ سازی اشتباه، چنان در آنان رخنه کرده که به این راحتی نمی‌توان آداب دمکراتیک را به آنان آموخت.
سهرابکم! چیز دیگری که من را آزار می‌دهد، باور به پیروزیست که در اکثر مردم دیده نمی‌شود و اکثرا دل به امیدی بسته‌اند که با کوچک‌ترین نسیم سرکوبانه‌ای از بین می‌رود.
برادرم! من شرمنده‌ام که هنوز روحیه شکست ناپذیری و آداب دمکراتیک در مردم پدیدار نشده.
به قدری این موضوع آزارم می‌دهد، که هر بار که به تصویر تو خیره می‌شوم، تنها حس شرمندگی است که سراسر وجودم را فرا می‌گیرد…
برادر عزیزم! مدتی است که فضای ترس و وحشت، به قدری در کشور بالا رفته که هر کسی سعی در شکست این فضا داشته باشد، در نطفه خفه شده و بعضاً هم خود مردم به بالا رفتن این فضا دامن می‌زنند. چگونه؟ با خود سانسوری، حذف بعضی از رفتارهای اعتراضی خود، حذف شخصیتی یکدیگر و… و …
و این هم من را آزار می‌دهد.
مدتی است که دل خوشی برخی از مردم هم شده یک فرشته نجات که همیشه قهرمان آزادی است و قرار است بیاید و ما را نجات دهد…
غافل از اینکه این فرشته نجات فقط قصدش غارت میهن من و توست و از بین بردن هزاران هم میهن بی‌گناه، آن هم تنها و تنها به خاطر حس قدرت طلبی…
برادرم! هرگز این جمله‌ات را فراموش نخواهم کرد: به فکر فرشته نجات نباشید، بلکه خود فرشته نجات خود باشید.
سهراب! گرچه نیستی؛ اما می‌دانم نامت همیشه با ماست و اسمت همیشه جاودانه خواهد ماند.
سهراب جان!
به یاد جمله دیگری که همواره بر زبانت بود، افتادم: من چنان حالی از این دیکتاتوران بگیرم که در تاریخ ماندگار شود.
پس سهراب! با من و دیگران همراه بمان، تا دست در دست هم داده و کشور خویش را کنیم آباد.
در آخر نامه‌ام، از تو می‌خواهم که درود گرم مرا به تک تک جاوید نامانِ راه آزادی برسانی..
خصوصاً ندا، صانع، محمد، بهنود و حامد که این روز‌ها، روزهای آنان است و از آن‌ها نیز بخواه تا همچنان همراه ما باشند…
زادروزت خجسته برادر نازنینم…
اسفند ۱۳۹۰ برادر همیشگی تو، سهیل
منبع: صفحه فیس بوک سهیل اعرابی

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

سعیده اسلامی: در راهروهای دادگاه معنی واقعی ترور جنسیتی را لمس کردم

سعیده اسلامی، همسر سعید نعیمی عضو ادوار تحکیم وحدت در یادداشتی با شرح کوتاهی از شرایط پی‌گیری وضعیت همسرش در دادگاه از تبعیض جنسیتی حاکم بر این فضا گله کرده است.

به گزارش جرس، سعیده اسلامی در یادداشت خود آورده است: با یک بار مراجعه به دادگاه‌ها می‌توان به وضوح نقض حقوق افراد و نیز تبعیض جنسیتی را مشاهده کرد، به هر بخش از دادگاه که مراجعه می کردم در جوابم سوال‌های نامربوطی از من پرسیده می‌شد که فقط مایه تاسف و اشمئزاز است: چند سال داری؟! نامزدی یا ازدواج کردی؟ حجابت که بد نیست، ایست بازرسی اجبار کرد چادر سر کنی؟ خانه ات کجاست؟ با کی زندگی می کنی؟

سعید نعیمی هجدهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ در ساعت شش صبح در منزلش در شهر تبریز بازداشت شد. نعیمی در هنگام بازداشت به شدت مورد ضرب و شتم ماموران امنیتی قرار گرفت که این مساله با اعتراض سعیده اسلامی همسر وی این ضرب و شتم متوقف شد.
متن کامل یادداشت سعیده اسلامی، در ادامه آمده است:

بعد از مدتی بالا – پایین رفتن از پله های ساختمان سه طبقه دادگاه انقلاب کرج تازه به این نتیجه رسیدم که باید چادر مشکی سرم باشد، با عجله خودم را به خانه رساندم، بعد از سر کردن چادر اینبار با ایست بازرسی دادگاه مواجه شدم افرادزیادی در صف ایستاده بودند و هر یک پس از بیان دلیل مراجعه شان یکی یکی داخل ساختمان دادگاه می شدند تا نوبت به من رسید – تقریبا متوجه شدم که اکثرا برای مواد مخدر و قاچاق ، دعواهای خیابانی ، سرقت آمده اند ، چند نفری هم سراغ دادگاه خانواده را می گرفتند – در میان مراجعین زنان و کودکان دست فروشی که برای تهیه لقمه ای نان به اتهام سد معبر با دستبند آورده می شدند نظرم را به خود جلب می کردند و باز هم علامت سوال بزرگی در ذهنم تداعی می گشت که اگر دست فروشی نکنند چه کنند ؟ ...

مامور ایست بازرسی پس از بررسی کارت شناسایی ام پرسید که قصد رفتن به دادگاه خانواده را داری ؟!! توضیح دادم که صبح زود با یورش ماموران امنیتی همسرم و وسایل شخصی زندگیم از خانه ربوده شدند و پس از گذشت سه روز هیچ اطلاعی از او ندارم ، بدون آنکه پاسخی دهد مکثی کرد و خواست به گوشه ای روم و منتظر بمانم، همچنان مردم در رفت و امد بودند افراد گوناگون وارد می شدند و من در گوشه ای نظاره گر بودم ، حوصله ام سر رفت و پس از کلی جر و بحث وارد دادگاه شدم ، از اتاق رایانه به بایگانی ، .... ریاست شعب .... بازپرسی به اتاق دادستان و.....

بالاخره موفق شدم دادستان را ببینم و مشکلم را بیان کنم ، گفتم که اطلاعی از مکان و نحوه نگهداری همسرم ندارم و با آن خشونتی که موقع دستگیریش نشان دادند حتی نمی دانم که الان زنده است یا مرده ؟ دادستان محترم در کمال متانت و خونسردی فرمودند : برای جستجوی اجساد باید به پزشکی قانونی و سردخانه ها سر بزنی نه اینکه وقت دادستانی را بگیری .... با خودم فکر کردم مگر نه این است که امثال همسر من رفته اند تا زندگی را شوری بخشند و جامعه را از مردگی نجات دهند.

احساس مسئولیت و بی خبری از وضعیت همسرم آزارم می داد و گرنه از همان ابتدا می دانستم که کسی پاسخگو نخواهد بود ، در همان وضعیت بهت و حیرت از پاسخ دادستان ، مراجعین دیگر پاسخ گرفته و راهنمایی شده و از اتاق دادستان خارج می شدند اما من به دلیل سیاسی بودن همسرم و اینکه بلد نبودم چادر اجباری را خوب جمع و جور کنم – بدون چادر هم البته پوششم کاملا مناسب بود – مستحق تحمل توپ و تشرمسئولین و بعضا هم نگاههای .......آنان بودم.

متوجه شدم که در رویه قضایی ما ارزش و منزلت یک سارق یا فروشنده مواد از امثال همسرم که برای تعالی جامعه سعی در نشان دادن زشتیهای جامعه در راستای ارتقا آن دارند به مراتب بیشتر است.با یک بار مراجعه به دادگاه ها می توان به وضوح نقض حقوق افراد و نیز تبعیض جنسیتی را مشاهده کرد ، به هر بخش از دادگاه که مراجعه می کردم در جوابم سوالهای نامربوطی از من پرسیده می شد که فقط مایه تاسف و اشمئزاز است : چند سال داری ؟! نامزدی یا ازدواج کردی ؟!! بچه داری ؟! حجابت که بد نیست ،ایست بازرسی اجبار کرد چادر سر کنی ؟! خانه ات کجاست ؟ با کی زندگی می کنی؟
آزار دهنده تر از همه اینها همه هم نگاههای سنگین و هرزه ای بود که سراپایت را ورانداز می کرد و تصویر قربانی بودن در ذهنت پر رنگ تر میشد و اینجا بود که معنی واقعی ترور جنسیتی را درک و لمس می کردم ، آیا در جامعه ی ما نشان و دورنمایی از رشد و پیشرفت حقوق بشر ( حقوق زن ) به چشم می خورد ؟ نمی دانم اگر جای من با همسرم عوض میشد او هم مخاطب سوالهای بالا قرار می گرفت ؟ مسلما نه چون او یک مرد است.

۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

مظلوم کهریزک؛ شهیدی که انکار شد

 شواهد و قرائن می گوید که یکی از کشته شده‌های زندان کهریزک است. چهارمین قربانی که نامش انکار شد اما «احمد نجاتی کارگر» ۲۲ ساله در حوادث بعد از انتخابات ۱۳۸۸ به دلیل عفونت شدید ریه‌ها و از کار افتادن کلیه‌هایش که حاصل شکنجه در زندان بود جان باخت و در برگه پزشکی قانونی برایش نوشتند: علت مرگ: نامعلوم.
گرچه ۸ ماه بعد از پیگیری خانواده اش، پزشکی قانونی نظرش تغییر کرد و علت مرگ را مسمومیت نوشت اما خانواده این سئوال را مطرح می کند: « اعتراض کردیم و گفتیم مسمومیت چه ربطی به کلیه ها و عفونت ریه که در بیمارستان تحت درمان بود دارد؛ پزشکی قانونی باید جواب دهد اما قاضی اعتراض ما را رد کرد و نگذاشت شکایت مطرح شود.»
«منزلت محمدی»، مادر احمد می گوید که مسئولان قضایی پرونده پسرش را مختومه اعلام کرده اند و از طرف دیگر در برنامه ۲۰.۳۰ شبکه دو سیما، کشته شدن فرزندش انکار شده و اعلام شده که او زنده است.
گزارش های مستند بعد از انتخابات تایید کرده است که  «احمد نجاتی کارگر» بر اثر ضرب و شتم در بیمارستان جان باخته و در قطعه ۲۱۳ ردیف ۱۵ شماره ۳۵ بهشت زهرای تهران دفن شده است.
بازداشت در ۲۴ خرداد، جانباختن در ۱۵ مرداد
احمد را در تاریخ ۲۴ خرداد روبروی دانشگاه بوعلی در خیابان تهران نو بازداشت می کنند. برخی شاهدان می گویند ظاهرا احمد آن روز اعلامیه ای در دست داشته است و به خاطر آن دستگیر می شود.
خانواده چند روزی از احمد بی خبر می ماند. تا اینکه کسی با منزل آنها تماس می گیرد و می گوید از طرف احمد زنگ می زند. ظاهرا او در آخرین لحظات دستگیری اش از یک عابر پیاده می خواهد که به خانواده اش خبر بدهد که دستگیر و زندانی شده است.
دقیقا یک هفته بعد از ناپدید شدن احمد، دو نفر به خانه او مراجعه و خانه را زیر و رو می کنند. تمام وسایل احمد را گشتند و گفتند که احمد بازداشت شده است اما هیچ خبر دیگری ندادند. چند روز بعد خانواده اسمش را در لیستی که به دیوار زندان اوین زده بودند می بیند و به دادگاه انقلاب می روند که به آنها گفته می شود که احمد با قرار کفالت آزاد می شد. فیش حقوقی پدر احمد را گرفتند و احمد آزاد شد. بعد از شهادت احمد تاکنون فیش حقوقی پدرش را پس نداده اند. احمد دو روز قبل از آزادی به زندان اوین منتقل شده بود.
احمد بعد از آزادی گاه گاه از درد پهلویش به خانواده گلایه می کرد و می گفت به خاطر کتک های زیادی است که درچند روز بازداشتش خورده است .می گفت به پهلویش لگد می زده اند و می گفتند اعتراف کن که شیشه شکسته ای اما چون این کار را نکرده بود حاضر به اعتراف دروغین نشد.
۲۰ روز از آزادی اش می گذشت که حالش بد شد روز ۲۲ تیر به بیمارستان لقمان منتقل می شود. آنقدر حالش بد بوده که بلافاصله به کما می رود و ۹ روز در این حالت ماند .کلیه هایش از کار می افتد و ریه اش به شدت عفونی می شود. بعد از به هوش آمدن ۱۰ روز دیگر هم زنده می ماند .با وجود دیالیز هر روزه، درنهایت جان می سپارد. ۱۵ مرداد ۱۳۸۸ آخرین روز زندگی این پسر جوان ۲۲ ساله بود.
مادر احمد درباره نحوه تحویل جنازه پسرش می گوید: «وقتی جنازه را می خواستند تحویل دهند پرسیدند که از کسی شکایتی دارید؟ پدر احمد از ترس اینکه جنازه بچه ام را ندهند گفت نه، اما دامادم گفته بود که ایشان شرایط روحی مناسبی ندارند و قطعا شکایت خواهیم کرد. حرفی نزدند، جنازه را دادند و گفتند که پرونده باز است.
بعد از شب هفتم احمد، همسرم رفت شکایت کند اما گفته بودند که پرونده بسته شده و نمی توانید شکایت کنید. ما هم رفتیم وکیل گرفتیم و شروع به پی گیری کردیم رفتیم دادسرای جنایی و شکایت کردیم اما هنوز نتیجه ای نداشته است.»
صدا و سیمایی که باز دروغ گفت
اما در همین روزها بود که نحوه مرگ احمد، سوژه صدا و سیما شد؛ و آنها با قصه پردازی های خود ادعا کردند که احمد هشت سال پیش فوت کرده است. آنها قبر را نشان دادند و گفتند، سبزها دروغ می گویند و کسی را که هشت سال پیش مرده است شهید امروز معرفی می کنند . در حالی که در آن قبر دو طبقه هم احمد و هم برادرش مهدی که ۸ سال قبل از آن در اثر سانحه رانندگی کشته شده بود آرمیده بودند.
گزارشگر برنامه گفت که دو گروه خبری پیگیر ماجرای احمد نجاتی کارگر شدند که یکی از آنها به قطعه ۲۱۳ بهشت زهرا رفت.
دوربین سنگ قبر شماره ۳۵ ردیف ۱۵ قطعه ۲۱۳ را نشان می دهد و گزارشگر هم می گوید که روی این سنگ نام مهدی اکبر نجاتی کارگر حک شده که در سال ۱۳۸۱ یعنی هشت سال قبل فوت شده است. البته گزارشگر به تابلوی کوچکی که بالای آن قبر دیده می شده که نام احمد نجاتی کارگر روی آن نوشته شده هم اشاره می کند.
در ادامه این گزارش آمده که گروه دوم به وبلاگی برمی خورند که نویسنده آن احمد نجاتی کارگر است و وبلاگش را با این مطلب به روز کرده که با دیدن اسمش در لیست کشته شده ها چشمانش از تعجب از حدقه درآمده است.
خانواده نجاتی کارگر همان روزها با دیدن این گزارش سراپا دروغ با نگارش نامه ای، خبر صدا و سیما را تکذیب کردند؛ تکذیبه ای که مانند موارد متعدد دیگر هرگز به آن اشاره ای نشد .
آنها نوشتند: ‌«وقتی شنیدیم که بخش خبری بیست و سی اعلام کرده احمد نجاتی کارگر زنده است داغ دل ما تازه شد. یاد روزهای دفن احمد افتادیم و تا چند روز فقط گریه کردیم. چرا باید تلویزیون ایران چنین خبری را اعلام کند تا پدری صبح تا شب به بهشت زهرا برود و کنار قبر فرزندانش بنشیند که جنازه پسرش را نبش قبر نکنند و ندزدند و زار زار گریه کند؟»
مادر احمد درباره این ماجرا می گوید: «یک شب دیدیم تمام دوستان، آشنایان و فامیل زنگ زدند که اخبار ۲۰.۳۰ تلویزیون را ببینید. ما هم دیدیم که دوربین را برده اند سر قبر پسرم. آن وقت دیدیم اخبار ۲۰.۳۰ دارد سنگ را نشان می دهد و می گوید ببینید این خانواده شیاد قبر پسرشان را که چند سال پیش فوت کرده به دروغ می گویند قبر احمد است. واقعا آبروی ما را بردند. فامیل ها گفتند که می گویند احمد زنده است برای اینکه به حرف های ۲۰.۳۰ خیلی ایمان داشتند. البته الان فهمیدند که دروغ بود ولی آن زمان می گفتند شاید راست می گویند.»
این مادر داغدیده می افزاید:« در این ماجرا خیلی به ما صدمه خورد. ما می خواستیم کاری به اینها نداشته باشیم و واگذارشان کنیم به خدا. اما آبروی ما را بردند.»
«نسرین ستوده»، وکیل پایه یک دادگستری که هم اکنون در زندان است یکی از وکلای پرونده احمد نجاتی کارگر بود.  او در آن زمان که هنوز بازداشت نشده بود به همراه ژینوس شریف رازی، دیگر وکیل پرونده احمد نجاتی کارگر شکایتی را علیه صدا و سیما تنظیم کردند اما هیچ پاسخی به این شکایت داده نشد.
«ستوده» در آن زمان تاکید کرده بود که وکلای این پرونده علیه وبلاگ نویسی هم که به گفته برنامه ۲۰.۳۰ خودش را احمد نجاتی کارگر معرفی کرده بود شکایتی را به دادسرای ویژه رسیدگی به جرایم رایانه ای ارائه کرده اند که آنها از پذیرش این شکایت خودداری کردند.
مادر احمد اما درباره این جوان وبلاگ نویس به سایت جرس می گوید: «من از صدا و سیما که دروغ گفته بود ناراحت شدم ، دلم شکست که آبروی ما را بردند، ولی همیشه دلم می خواست آن جوانی که همنام پسرم بود را ببینم و بگویم، چطور توانستی با قلب های سوخته پدر، مادر و خواهران یک جوانی که کشته شد بازی کنی؟ من فقط دلم می خواهد ببینمش و با او حرف بزنم. ببینم آیا خودش هم خانواده ای دارد و بعد راضی شد اینگونه با احساسات یک خانواده داغدیده بازی کند. از بس کار این آقا رذیلانه و پست بود گاهی وقت ها فکر می کنم ممکن نیست چنین آدمی وجود داشته باشد که چون همنام پسرم بود، پا روی جنازه یک انسان بگذارد و به دنیا بگوید چون من زنده هستم پس هیچ احمد نجاتی دیگری را در ایران نکشته اند.»
کهریزک؛ زندانی که احمد در آن شکنجه شد
با وجود گذشت بیش از دو سال از کشته شدن «نجاتی کارگر»، خانواده او هنوز اطلاع دقیقی از محل نگهداری او در زمان بازداشت ندارند.
مادر «احمد نجاتی کارگر» در گفت و گو با بی بی سی درباره محل بازداشت پسرش می گوید: «پسرم هر چیزی را برای ما تعریف نمی کرد. من فقط اصرار می کردم که با تو چکار می کردند؟ چه اتفاقاتی افتاد؟ و او می گفت از صبح تا شب فقط کتک می خوردیم. شب هم یک سیب زمینی و یک تکه نان بربری به ما می دادند.»
مادر اکبر نجاتی کارگر در ادامه به دید و بازدیدهای مادران عزادار اشاره می کند و می گوید: «خانم هایی که به دیدن ما می آمدند گفتند که به احتمال زیاد احمد در کهریزک بوده. چند نفر دیگر هم که در کهریزک زندانی بوده اند و الان زنده هستند هم به دیدن ما آمدند و گفتند در کهریزک هم به ما فقط سیب زمینی و نان می دادند.»
آرزوهای یک مادر
این مادر داغدیده از آرزوهایش برای پسر جوان خود می گوید: «احمد خیلی جوان بود و ما برایش آرزوها داشتیم. می خواستیم برایش عروسی بگیریم، حالا باید برای سالگرد مرگ او مراسم برگزار کنیم ولی همان را هم طوری برگزار می کنیم که آرزو داشتیم برای عروسی اش یک مراسم آبرومندانه و خوب برگزار کنیم .»
او این درد را اینگونه شرح می دهد:«وقتی عزیزی را از دست می دهی این خود به تنهایی درد کمی نیست اما تصور کنید که در تمام این یک سال مرگ عزیزت را انکار کنند و شما دست تان از همه جا کوتاه باشد و نه تنها در دستگاه قضایی به شکایت ها جواب نمی دهند بلکه فیلم هم بسازند و بگویند اصلا خانواده ما دروغ می گویند.»
اما یک بار به این خانواده توصیه شد تا درد دل خود را پیش رهبری ببرند. مادر احمد در این باره می گوید: «همسرم به فردی که این حرف را به ما زد گفت، اصلا این حرف را دیگر تکرار هم نکنید. مگر رهبری خودش نمی داند که چه بلایی بر سر جوان ها در کهریزک آمد . در تلویزیون مرگ بچه ام را انکار کردند. ولی بگذارید بچه ما را مردم خودشان به عنوان شهید پذیرفته اند، ما هم با دردهای خودمان بسوزیم . آن آقا هم دیگر سراغ همسرم نیامد، اما در عوض مردم معمولی وقتی همسر من که دیگر بعد از احمد واقعا ضعیف و بیمار شده است را می بینند به او می گویند که از مظلومیت احمد ناراحت شده اند. همین همدلی های مردم واقعا برای ما ارزش بیشتری دارد .»
مادر احمد: حاضرم به جای نسرین ستوده به زندان بروم
مادر داغدیده ی احمد، حال مادر های زندانی را می فهمد و در قامت یک مادر حاضر به فداکاری هم هست. مادر «احمد نجاتی کارگر جوان» درباره «نسرین ستوده» وکیل پرونده مرگ پسرش به خبرنگار سرخسبز می گوید: «حاضرم به جای نسرین ستوده که به حرمت خون فرزند بیگناهم وکالت پرونده ی ما را عهده دار بود، اما حالا خودش اسیر شده، به زندان بروم تا این مادر آزاد شود و در کنار فرزندانش باشد.»
«منزلت محمدی» می گوید: «دستگیری و زندانی شدن نسرین ستوده تنها به جرم دفاع از حقوق زندانیان و خانواده های کشته شدگان، رنجی است که ما به عنوان موکلان این وکیل در این یک سال هم در کنار خانواده خانم ستوده تحمل می کنیم و صدای ما به جایی نمی رسد.»
مادر شهید احمد نجاتی کارگر در پاسخ به این پرسش که آیا پس از خانم ستوده کسی پیگیر پرونده ی قضایی فرزندشان بوده است می گوید: «من دیگر از هیچ کس هیچ انتظاری ندارم. در همین مدت هم همیشه عذاب وجدان سختی داشتم، رنج می کشیدم وقتی فکر می کردم خانم ستوده را به همراه پرونده ی فرزند من که در کیف و دفترش بوده دستگیر کرده اند. پسرم رفت پرونده هایش هم برود اما دل آدم به درد می آید که یک مادر ( نسرین ستوده) را تنها برای دفاع از مادر دیگری که فرزندش بیگناه کشته شده زندانی می کنند و هیچ کس هم پاسخگوی مادران داغدار نیست.»
وی اضافه می کند:«مگر ما در یک کشور اسلامی زندگی نمی کنیم که همه از کرامت زن و کرامت مادر صحبت می کنند؟ پس کجا رفت این کرامت انسانی؟ حالا که هیچ کسی پاسخگوی فرزندان نسرین ستوده نیست، من که هیچ مسولیتی در این کشور ندارم و یک شهروند معمولی هستم دلم به درد می آید از این همه سختی که فرزندان یک وکیل باید تحمل کنند چطور مسولان می توانند تحمل کنند که یکی را با بی رحمی در زندان آنقدر مورد ضرب و شتم قرار دهند که کلیه هایش را از دست بدهد و بعد یکی هم که پیدا شد و به عنوان یک وکیل شریف از یک شهروند دفاع کرد را این چنین از فرزندانش دور کنند؟»
وی می گوید: «دلم می خواست حداقل این فرصت را داشتم تا یک بار به ملاقات خانم ستوده بروم و به او بگویم شرمنده ام، به او بگویم قدر تلاش انسانی اش را می دانم. به او بگویم او با شجاعت در کنار ما ایستاد ولی حالا ما دست مان خالی است و برای فرزندانش هیچ کاری از ما بر نمی آید.»
این مادر داغدیده در پایان می گوید: « بچه من چیزی نمی خواست، کاری نکرده بود، او فقط مثل همه جوان ها به خیابان رفت و اعتراض داشت. حق خودش را می خواست وقتی آزاد شد به او می گفتم که دیدی گفتم بیرون نرو، حالا گوش کن حالا نرو اما می گفت این همه ملت رفتند و می روند من هم یکی از آنها و…»
خانواده احمد معتقد هستند که خدا خودش انتقام همه ی جوانان این سرزمین را می گیرد.

۱۳۹۰ بهمن ۲۳, یکشنبه

حسین رونقی از اوین:آقای احمدی نژاد اینجانب به شما راى نداده‌ام و هیچ‌گاه راى نخواهم داد

رهسانیوز- حسین رونقی ملکی، وبلاگ‌نویس منتقد ۲۵ ساله‌ای که بیش از دو سال است در زندان اوین محبوس است در نامه خطاب به محمود احمدی نژاد با بیان اینکه این روزها هیچ کس آزادى ندارد، تشریح کرده است: امروز استاد دانشگاه به خاطر آموزش و بازگویى حقایق، معلم به خاطر تربیت درست کودکان، دانشجو به خاطر نپذیرفتن ذلت، کارگردان به خاطر ارایه تصاویر واقعى از جامه، کارگر به خاطر درست کار کردن و اعتراض و اعتصاب، وکیل به خاطر دفاع از حق، روزنامه نگار به خاطر اطلاع رسانى دقیق و اخبار صحیح، نویسنده به خاطر نوشته‌هایش، زن به خاطر زن بودنش، دختران به نام هرزگى و پسران به نام اوباش گرى، تهدید، تعلیق، بازداشت و شکنجه مى شوند.
سید حسین رونقى ملکى که به دلیل اعتراض به نقض حقوق بشر، دفاع از آزادى بیان و انتقاد از حاکمیت در شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب به ١۵ سال حبس تعزیرى محکوم شده‌است و اکنون با شرایط جسمى بد، بیش از ٢ سال است که در زندان به سر می‌برد با یادآورى این نکته که ایرانى‌ها هرگز تن به ننگ و ذلت نمى دهند نصیحتى از  امام خمینى را در نامه خود بازگو کرده است: “شما باید نصیحت مرا گوش کنید؛ همانطورى که من به این اشخاصى که مى آمدند گفتم این مطلب را، که آقا! تا حالا دیدید شما که با زجر، با کتک، با حبس، با شکنجه، با تبعید، با اهانت، با این همه امور، بردى نکردید؛ دیدید که ملت عصبانى مى شود؛ نمى شود یک ملت را تا آخر زیر چکمه نگه داشت؛ این را دیدید؛ بیایید یک قدرى تغییر بدهید؛ تجربه کنید. آخر شما اشخاصى هستید که ادعاى عقل مى کنید، تجربه کنید، آخر یک دفعه هم آن ورق را پیش بیاورید؛ تلطیف کنید به مردم؛ تواضع کنید به مردم؛ آقا دولت مال مردم است؛ بودجه مملکت از جیب مردم است. شما نوکر مردم هستید. دولت‌ها خدمتگزار مردمند، هى لفظا نگویید من خدمتگزار، و عملا تو سر مردم بزنید.”
متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
به نام حق
یا اهل الکتب لم تلبسون الحق بالبطل تکتمون الحق و انتم تعلمون (ای اهل کتاب، چرا حق را به باطل مشتبه می‌کنید و آگاهانه حقیقت را پنهان می‌دارید؟)
جناب آقاى محمود احمدى‌نژاد
اینجانب سید حسین رونقى ملکى به دلیل اعتراض به نقض حقوق بشر، دفاع از آزادى بیان و انتقاد از حاکمیت در شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب به ١۵ سال حبس تعزیرى محکوم شده‌ام و اکنون با شرایط جسمى بد، بیش از ٢ سال است که در زندان به سر می‌برم. امروز نمى خواهم از درد خودم، زندانیان سیاسى و خانواده‌هایشان سخن بگویم؛ از اینکه بر خلاف قوانین جارى کشور، ما و خانواده‌هایمان هتک حرمت شدیم، سیلى خوردیم، زجر کشیدیم، ناسزا شنیدیم و تحقیرمان کردند. ملاقات حضورى با خانواده‌هایمان برایمان رویا شده و مرخصى آرزو؛ بگذریم که چه ظلمى بر ما به واسطه تهدید، بازداشت و شکنجه روا داشته شد و در ‌‌نهایت در اتاقى شبیه دادگاه، حکمى ناعادلانه و ظالمانه به ما تعلق گرفت؛ یا اینکه خانواده‌هایمان به خاطر اتهامات واهى که به ما نسبت داده شده است، تحت فشار هستند و تهدید و بازداشت مى شوند؛ نه، از آن‌ها هم سخنى به میان نمى آورم. حرف من از درد مشترک همه هم میهنانم است و از ظلم و ستمى که بر آن‌ها روا داشته مى شود.
آقاى احمدى‌نژاد
آیت الله خمینى گفته‌اند: “اول مرتبه تمدن، آزادى ملت است. مملکتى که آزادى ندارد تمدن ندارد. مملکت متمدن آن است که آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد. مردم آزاد باشند در اظهار عقاید و رایشان؛ و الان هیچ کس آزادى ندارد.”
امروز استاد دانشگاه به خاطر آموزش و بازگویى حقایق، معلم به خاطر تربیت درست کودکان، دانشجو به خاطر نپذیرفتن ذلت، کارگردان به خاطر ارایه تصاویر واقعى از جامه، بازیگر به خاطر بازسازى درد‌ها و تصویر نقش دردمندان و ستمدیده‌ها، کارگر به خاطر درست کار کردن ه اعتراض و اعتصاب، پزشک به خاطر درمان دردهاى جامعه، پرستار به خاطر مرهم گذاشتن بر زخم هاى جامعه، وکیل به خاطر دفاع از حق، روزنامه نگار به خاطر اطلاع رسانى دقیق و اخبار صحیح، شاعر براى اشعار گزنده و تلخش، هنرمند براى هنرش، منتقد به خاطر انتقادش، نویسنده به خاطر نوشته‌هایش، زن به خاطر زن بودنش، دختران به نام هرزگى و پسران به نام اوباش گرى، تهدید، تعلیق، بازداشت و شکنجه مى شوند. و الان هیچ کس آزادى ندارد.
جناب آقاى محمود احمدى‌نژاد
“آزادى زندانیان سیاسى پس از چندین سال شکنجه، رنج و محرومیت از حقوق اولیه، آن هم به نام عفو و بخشش، آزادى از زندانى کوچک است به زندانى بزرگ‌تر!” به ما مى گویند طلب عفو و بخشش کنید و اظهار ندامت. مگر ما چه گفته‌ایم و چه کرده‌ایم که ما را در بند کردند؟ “ما حرفمان این است آقا به قانون اساسى عمل کنید؛ مطبوعات آزادند، قلم آزاد است، بگذارید بنویسند مطالب را، اگر دین دارید به دین عمل کنید.” ما از اقتصاد از دست رفته، فرهنگ از بین رفته، سیاست رو به زوال، اختناق همن جانبه و گسترده در کشور، انباشته شدن زندان‌ها از مردم آزاده، فقدان وسایل اولیه زندگى، چپاول رفتن مخازن کشور، وقایع کهریزک و کهریزک‌ها، غارت بیت المال، قتل‌ها ى زنجیره اى، برخورد هاى قهر آمیز، نقض حقوق شهروندى توسط نیروهاى انتظامى و امنیتى، اعمال خودسرانه و فراقانونى برخى اشخاص و نهاد‌ها، تمکین نکردن از قوانین، و از نقض حقوق بشر و آزادى بیان، فقر و فحشا و فساد سخن به میان آوردیم؛ در جواب تهدید، تبعید، شکنجه و حبس کردند و گفتند بترسید! از چه چیز باید بترسیم؟ آیا مرگ از زندگى ذلت بار بهتر نیست؟
جناب آقاى احمدى‌نژاد
امروز که به روزنامه رسمى دولت هجوم برده مى شود، نزدیکان و اطرافیان دولت به نام جریان انحرافى بازداشت مى شوند، مشاور جنابعالى به اتهام توهین به رهبرى به حبس محکوم مى شود، انتقاد یک فرمانده سپاه از شاه سابق را توهین به رهبرى قلمداد مى کنند و بسیارى به خاطر ابراز عقیده در زندان به سر مى برند؛ به عنوان یک خس و خاشاک از شما مى پرسم چه کسى باید از حق مردم ظلم دیده و ستم کشیده که گرسنگى مى خورند و سرکوب مى شوند دفاع کند؟ و در مقابل این همه ظلم و ستم و بیداد سکوت نکند؟ حتى اگر در دولت و کابینه شما هم باشد. “که اگر کسى ببیند ظالمى را که ظلم و ستم مى کند و سکوت کند، اگر کسى یک کلمه بگوید که ترویج ظلم و حمایت از ظالم باشد جایش جاى ظالم بوده و خودش هم ظالم است.” همه مى دانیم براى توبه و دفاع از مردم مظلوم و ستم دیده هیچ‌گاه دیر نیست. اما یادمان نرود هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش مى دهند.
آقاى احمدى‌نژاد
اینجانب به شما راى نداده‌ام و هیچ‌گاه راى نخواهم داد اما با توجه به سمتى که در نظام حاکم جمهورى اسلامى ایران دارید براى طرح مسائل و مشکلات عدیده و اتمام حجت خواهان ملاقات حضورى جنابعالى هستم و مى دانم اگر شما بخواهید این کار صورت خواهد پذیرفت. با یادآورى این نکته که ایرانى‌ها هرگز تن به ننگ و ذلت نمى دهند نصیحتى از آیت الله خمینى براى حسن ختام بازگو مى کنم: “شما باید نصیحت مرا گوش کنید؛ همانطورى که من به این اشخاصى که مى آمدند گفتم این مطلب را، که آقا! تا حالا دیدید شما که با زجر، با کتک، با حبس، با شکنجه، با تبعید، با اهانت، با این همه امور، بردى نکردید؛ دیدید که ملت عصبانى مى شود؛ نمى شود یک ملت را تا آخر زیر چکمه نگه داشت؛ این را دیدید؛ بیایید یک قدرى تغییر بدهید؛ تجربه کنید. آخر شما اشخاصى هستید که ادعاى عقل مى کنید، تجربه کنید، آخر یک دفعه هم آن ورق را پیش بیاورید؛ تلطیف کنید به مردم؛ تواضع کنید به مردم؛ آقا دولت مال مردم است؛ بودجه مملکت از جیب مردم است. شما نوکر مردم هستید. دولت‌ها خدمتگزار مردمند، هى لفظا نگویید من خدمتگزار، و عملا تو سر مردم بزنید.”
سید حسین رونقی ملکی
زندان اوین

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

بت پرستی یعنی همین نمایشِ تمسخرآمیزِ ورودِ «امام مقوایی» به کشور و ادای احترام به مقوایِ امام

مقوای امام خمینی پس از 33 سال در حالی که کشور در فساد گسترده اقتصادی ،فرهنگی و سیاسی و تباهی غلت می زند وارد کشور شد. برای دیدن تصاویر ورود «امام ِمقوایی» به کشور و بدرقه تا بهشت زهرا به لینک http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1522844 مراجعه کنید

هجوم نیروهای امنیتی به بند ۳۵۰ زندان اوین و واکنش زندانیان سیاسی با شعار “یاحسین میرحسین”

هجوم و بازرسی در بند ۳۵۰ زندان اوین و انتقال زندانیان سیاسی به حیاط این بند همزمان با بارش برف، زندانیان را تا آنجا خشمگین کرد که با سردادن شعار و سرود موجب واکنش و شعار متقابل در بند زنان شده و ماموران را وادار به ترک بند کرد.
به گزارش منابع خبری کلمه از زندان اوین، صبح روز چهارشنبه ۱۲ بهمن و در آستانه دهه فجر در پی ورود ناگهانی دهها نیروی امنیتی به بند ۳۵۰ زندان اوین....