جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

دلنوشته مادر سهراب اعرابی برای فرزندش و زهرا رهنورد


 پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی در دلنوشته ای به مناسبت روز مادر با یادآوری یاد فرزندش و اشاره به اینکه خونت مظلومانه توسط ظالمان ریخته شد، خطاب به زهرا رهنورد می نویسد: همیشه فکر می کنم ما مردم در حق شما بسیار کوتاهی کرده ایم مقابل این همه ظلم و استبداد ایستادگی ننموده ایم.
به گزارش کلمه، در این نامه خطاب به خانم رهنورد با بیان اینکه ایستادگی و صبر و امید شما بزرگواران، ما را به مقاومت بیشتر تقویت و تشویق می نماید. اما قلب مان از این همه بی عدالتی و کینه و خشم و نفرت طرف مقابل می گیرد، سوال می کند: آن نامردمان جواب این همه ظلم را چگونه خواهند داد؟
پروین فهیمی در این دلنوشته برای فرزندش سهراب با تاکید اینکه هرگاه از خدا تقاضایی دارم او را واسطه قرار می دهم می نویسد: در این چهار سال به طرق مختلف به خوابم می آید و حضورش را به من نشان می دهد. از او همیشه می خواهم حال که پیش خدا ارج و قربی داری دعاهایم را به خدا برسان که خون شهدای مان پایمال نشود که عزیزانمان از بند و حصر آزاد شوند.
او با یادآوری خاطره ای از خانم رهنورد به نقل از وی نوشته است: مادر سهراب مطمئن باش همسر من به خاطر مقام و قدرت به صحنه نیامد، بلکه به خاطر دینی که به مردم داشت احساس وظیفه کرد.
متن کامل این دلنوشته برای سهراب اعرابی و خانم زهرا رهنورد که برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته است، در زیر می آید:
به یاد سهرابم و به یاد مادری مهربان و دور از فرزندانش خانم رهنورد
به مناسبت روز مادر
از کجا شروع کنم؛ از سهرابم که در کنارم نیست و زیر خروارها خاک دور از من است. از آن بعدازظهری بگویم که یک هفته قبل از شناسایی، سهرابم به خوابم آمد و در گوشم گفت:« اشکالی نداره – مامان میگم اشکالی نداره.» و این جمله مدام در گوشم تکرار می شود و هم چنان روح فرزندم است که مرا آرام می کند. هرگاه از خدا تقاضایی دارم او را واسطه قرار می دهم و به او می گویم تو بیگناهی و خونت مظلومانه توسط ظالمین ریخته شده است. سال گذشته روز مادر خیلی دلم گرفت. تنها بودم شب موقع خواب به یادش گریه کردم و آن سال هایی را به یاد آوردم که همیشه روز مادر برایم هدیه کوچکی در حد توانش می گرفت و می آمد بوسه ای بر صورتم می زد و روز مادر را تبریک می گفت.
با اینکه همیشه فرزندان دیگرم و دیگر جوانان به یادم هستند و جای سهراب را برایم گرفته اند؛ اما نبودن سهراب برایم غمی بزرگ است؛ آن شب از ناراحتی تا صبح نخوابیدم و روز بعد یعنی همان روز مادر صبح تعدادی دانشجو به دیدنم آمدند. بسیار خوشحال شدم بعد از رفتن آنها به علت بی خوابی شب قبل، خواستم ساعتی استراحت کنم و بعد به دیدار مادرم بروم که خوابم برد سهراب را دیدم به سن ده – دوازده سالگی. با هم به کنار رودخانه ای رفتیم و کنار درختی نشستیم، دیدم در رودخانه تعدادی مرد و زن در حال شنا هستند و جریان آب پر تلاطم بود.
زن ها با لباس های سپید مانند فرشته شنا می کردند و جریان آب به ناگاه آرام شد و من دست به آب زدم و گفتم سهراب ببین چه آب زلالی و سهراب هم سرش را تکانی داد. به او گفتم سهراب می خواهم پیش مادربزرگ بروم می آیی گفت آری و به اتفاق هم سوار اتوبوس شدیم و او در کنارم نشست در راه به او گفتم می دانی امروز روز مادر است. برایم چه گرفتی؟ هیچی نگفت فقط بر گونه سمت چپ صورتم مانند بچه های کوچک بوسه ای زد به قدری دلچسب و طبیعی بود که از گرمای صورتش و بوسه اش حسی که به من دست داده بود از خواب پریدم و صورتم را با دو دستم گرفتم که مبادا آن حس از درونم بیرون رود و ساعتی گریه کردم که سهراب به این اندازه به من نزدیک است.
در این چهار سال نیز به طرق مختلف به خوابم می آید و حضورش را به من نشان می دهد. از او همیشه می خواهم حال که پیش خدا ارج و قربی داری دعاهایم را به خدا برسان که خون شهدای مان پایمال نشود که عزیزانمان از بند و حصر آزاد شوند. خانم رهنورد این همراه عزیز ما مردم ایران مادری بزرگ و مهربان پر از عشق و علاقه به تمامی فرزندان ایران زمین به یاد می آورم شبی که با آقای مهندس موسوی برای همدردی به دیدارم آمدید و آقای موسوی در جمع بستگانم گفتند سهراب، سهراب همه ی ملت ایران است. سهراب نیز مانند دیگر جوانان وطنمان آرمان هایی داشت که برای رسیدن به آن جانش را از دست داد. راهش را جوانان دیگر ادامه خواهند داد. باز به یاد می آورم شبی که شما به تنهایی به دیدنم آمدید تا باز هم در کنارم باشید.
نوه ام را در آغوش کشیدید و به من گفتید: مادر سهراب مطمئن باش همسر من به خاطر مقام و قدرت به صحنه نیامد، بلکه به خاطر دینی که به مردم داشت احساس وظیفه کرد تا لااقل نوه ی من و نوه ی شما آینده ای روشن داشته باشند. در ملاقات هایی که در جلسات خانواده های زندانیان و همین طور دید و بازدیدهایی که با هم می رفتیم از مهربانی و شخصیت بدون تکبرتان و معلومات شخصی شما استفاده بردم و اکنون بیش از دو سال است نبود شما و آقای مهندس موسوی و آقای کروبی برایم آزاردهنده است. هر چند ایستادگی و صبر و امیدی شما بزرگواران، ما را به مقاومت بیشتر تقویت و تشویق می نماید. اما از این همه بی عدالتی و کینه و خشم و نفرت که طرف مقابل ابراز و رواج می دهد، بغض در گلویم همچنان روز به روز متورم تر می شود و قلبم از درد این همه ظلم فشرده تر می گردد.
وقتی فرزندان نسرین و هاله را می بینم از خودم خجالت می کشم که فرزندان نسرین چگونه شب های شان را بدون عشق مادر به صبح می رسانند و سه دختر شما زهرا و کوکب و نرگس و نوه های گل تان دور از مادر چگونه توانستند این دوری را تحمل کنند باز به یاد می آورم که همیشه سفارش نگین دختر کوچک شبنم را به دوستان می کردید که او را تنها نگذارید و مراقبش باشید.
خانم رهنورد عزیزم احترام بسیار زیادی برای شما و آقایان موسوی و کروبی قائلم و همیشه به یادتان هستم و با اینکه بعد از فوت مرحوم پدر تان به اتفاق مادران صلح به دیدار مادر بزگوراتان و هم چنین دختران تان رفته ایم؛ اما همیشه فکر می کنم ما مردم در حق شما بسیار کوتاهی کرده ایم مقابل این همه ظلم و استبداد ایستادگی ننموده ایم. حتما خود نیز می دانید ما مادریم و تحمل و صبرمان بسیار، اما جوانان ما صبر و حوصله شان بسیار کم.
مادرانی که فرزندانشان را از دست داده اند و مادرانی که فرزندانشان در زندانند و فرزندانی که مادرانشان در زندان و حصرند این سوال را از خود می پرسند آن نامردمان جواب این همه ظلم را چگونه خواهند داد؟ ای کاش ای کاش می توانستند خود را لحظه ای جای ما مادران بگذارند حتما متوجه خواهند شد بعد از عشق به معبود عشق مادر به فرزند است و این عشق از زیباترین و لطیف ترین و سالم ترین احساسات انسانهاست. این عشق ر از مادران نگیرند و به یاد آورند که خودشان نیز مادری دارند و مادرانشان نیز عشقی به آنها.
به صفای دلِ رندان و صبوحی زدِگان بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشایند
پروین فهیمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر